سایمون کریچلی1/ترجمهی فرهاد علوی: از قضای روزگار درست هنگامی که نقد اسلاووی ژیژک از کتاب طلبخواهی نامحدود2 ام را میخواندم [«مقاوت بیهوده است»3] نسخهای از دولت و انقلابِ4 لنین روی میزم بود. یکی از خصیصههای جالب متن لنین این است که تمام آن انزجاری که نثار لیبرالها، سوسیال دموکراتها و بورژواها میکند در مقایسه با آنچه برای دشمن حقیقیاش، آنارشیستها کنار میگذارد هیچ است.
همانطور که کارل اشمیت به ما یاد آور میشود- و نباید فراموش کنیم این حقوقدان فاشیست از ستایندههای بزرگ لنین بود- دو روایت عمده از چپ غیرپارلمانی، غیرلیبرال وجود دارد: اتوریتاریسم و آنارشیسم. اگر ژیژک مرا با خشونت ویژهی لنینیستی به خاطر تعلق به دومی مورد هجوم قرار میدهد، متناسباً واضح است خود طرفدار کدام فرقه است. ژیژک مقالهاش را با فهرست کردن گزینههای متنوع چپ برای مقابله با هیولای امپریالیسم جهانی آغاز میکند. در نگاه نخست این فهرست موجه به نظر میرسد- در اصل معلوم میشود برخی از آنها ناسپاسگزارانه از مؤخرهی کتابام آورده شدهاند- تا جایی که رفته رفته آدم متوجه میشود چیزی که ژیژک از آن دفاع میکند چیست؛ اصطلاحاً دیکتاتوریِ حکومت نظامی.
در حکومت و انقلاب، لنین هوشمندانه از حکومت به خاطر جایگزینیاش با شکلی از فدرالیسم در مقابل نقد آنارشیستی دفاع میکند. وی چنین مینماید که با آنارشیستها در نابودسازیِ بایستهی حکومت بورژوازی موافق است، اما بعد در ادامه تصریح میکند که به جای آن حکومت تمرکزیافتهی کارگری را باید به کار ببندیم. پندارهی نخست به ایدهی مارکس و انگلس از کمونیسمی که حاکمیت را میپلاساند وفادار است، اما لنین زمانی که مدعی میشود این کار تنها با حکومتِ درگذار (لنین به شکل مضحکی آن را در بندی «دموکراسیِ پُرتر» و در بندی دیگر «دموکراسیِ حقیقتاً کامل» خطاب میکند) امکانپذیر است از خط تفکر آنها منحرف میشود. لنین میاندورهی اتوریتهوار را به منظور نائل آمدن به امکانات کمونیسم امری ضروری تلقی میکند، اما همانطور که تاریخ نشان میدهد، این «میاندوره» از نوع دور و دراز و خونیناش بوده است.
برای اتوریتهخواهانی چون لنین و ژیژک قدرت حکومتی و بیقدرتی، دوراهیِ موجود در سیاست است، اما من از پذیرش اینکه تنها گزینهها ایندو هستند امتناع میکنم. سیاست راستین تحرک فیمابین این دو قطب است، و از طریق آفرینش چیزی که من « فاصلهی میانشکافی»ِ درون حاکمیت مینامم روی میدهد. این میانشکافها نه معلوماند و نه موجود، بل از راه همبندشدنی سیاسی آفریده میشوند. این بدان معنی است که خودِ سیاست ابداع فاصلهی میانشکافی است. من در طلبخواهیِ نامحدود از مثالهای متنوع این پدیده، همچون گروههای جامعه مدنی و جنبشهای حقوق بومی، در مکزیک و در استرالیا بحث میکنم. حال از رئیس جمهور بولیوی اِوو مورالِس5 که مستقیماً بانیِ جنبشهای مشخصی در کشورش هست نیز نام میبرم. من حتا با جهانیشدن های دیگرگون و جنبشهای ضدجنگی که به خاطر همدستیِ تهمتدارشان با قدرت حاکم اینگونه به دست ژیژک تحقیر میشوند همنوایی میکنم، چراکه به رغم کاستیهایشان برای همبندسازیِ آفرینندهی زبان تازهای از نافرمانیِ مدنی حیاتی میمانند. همانطور که در دهههای آتی کوچهای جمعیتیِ عظیم و توقفناپذیری را از جنوب مستمند به شمال ثروتمند تجربه خواهیم کرد، به چنین زبانی برای پرداختن به مسألهی اصلاح حقوق مهاجران در اروپا و امریکای شمالی نیازمندیم.
تمام اینها برای ژیژک نامربوطاند؛ چنین شکلهایی از مقاومت به سادهگی ستوهیده هستند. او به نوستالژیایی پشت میکند که نرینه است و نهایتاً برای بیرحمی، خشونت سیاسی و دیکتاتوری اطواری است. بار دیگر او در اینجا به لنین وفادار است، درست مثل زمانی که دومین فراخوانِ «لهکردن بیچون و چرا»ی بورژوازی به دست نیروهای مسلح و خشونتورز پرولتاریا را سر میدهد. به دفاع فوقالعادهی ژیژک از متد چاوز گوش دهید که باید «تماماً بازنویسی شود»:
به جای مقاومت در برابر قدرت حکومتی، او [چاوز] آن را (اول با تلاش برای کودتا، بعد به سبک و سیاقی دموکراتیک) با بهرهبرداریِ بیرحمانه از دستگاههای حکومتیِ ونزوئلا برای ترویج اهدافاش به چنگ آورد. از این گذشته وی حالا مشغول نظامیکردن حومهی باریوس6 و ساماندهیِ آموزش برای واحدهای مسلح در آنجاست. و دهشت واپسین: اکنون که تأثیرات «مقاومت» سرمایهداری را نسبت به ضوابطاش احساس میکند (کمبود موقتیِ اقلامی از کالاها در بازارهای بزرگ کمکی-حکومتی) از طرحهایی برای یکی کردن 24 حزبِ حمایتگرش به حزبی یگانه حرف میزند.
در اینجا خیالپردازیِ خوددرگیرانهی7 موضع ژیژک را مشاهده میکنم: هیچ نکردن، آرام نشستن، مثل بارتلِبیِ8 ملویل ترجیح ندادن، خیال بردن به خشونتی بیرحم، یکیسازیِ قدرت حاکمیت به دستان یک کس، اعمالی از نیروی فیزیکیِ وحشیانه که در آن شما ابژه، سوژه یا همزمان هر دوی آن هستید. شاید لازم باشد به ژیژک که خود را یک لکانی میداند، چیزی را که لکان به چپهای لنینیستی که در دسامبر 1969 در ونسن شلوغکاری میکردند پاسخ گفت را یادآور شوم: «چیزی که شما انقلابیون خواستار آن هستید یک ارباب است. به یکی خواهید رسید.»
باید گفت و گویی جدی با ژیژک حول مسألهی خشونت، احتیاج به حاکمیت، و تکامل سیاستهای افراطی که ماندگاریِ بهظاهرِ سرمایهداری را منجر میشوند برپاساخت. شاید زمانی که ژیژک از لفاظیها و قیافهگرفتنهای بیاساس، و از کجفهمیِ موضع من به عنوان «چپ پستمدرن» دست کشد (از همهگان دعوت میکنم کلامی در عنایت به پستمدرنیسم در هرآنچه تا به حال نوشتهام پیدا کنند) بتوانیم شروع به برپایی چنان گفت و گویی کنیم. من که چندان امیدوار نیستم.
پینوشتها:
1- Resistance Is Utile؛ چاپ شده در مجلهی Harper [May 2008]. نسخهای از این ترجمه پیشتر در مجلهی بینالمللی مطالعات ژیژک(IJZS) به نشر درآمده. م.
2- Infinitely Demanding
3- Resistance is Surrender (http://www.lrb.co.uk/v29/n22/zize01_.html)
4- State and Revolution؛
5- Evo Morales
6- barrios
7- Obsessional؛ منظور اصطلاح فرویدی است، در فارسی به «وسواس» آمده. م.
8- Bartleby, the Scrivener: A Story of Wall Street
نظر شما